بهترین اهداف، آن دسته از اهداف هستند که با آنها پیوندی عاطفی داریم و از دل خواستههای قلبی ما بیرون آمادهاند. ما اهداف خوب را اهدافی تعریف میکنیم که SMART و به طرز واقعگرایانهای چالشبرانگیز باشند. انواع هدف را میتوان به طور کلی به چهار شیوهی زیر تقسیمبندی کرد:
- از نظر زمانی: تمام زندگی – بلندمدت – کوتاهمدت – خیلیکوتاهمدت
- از نظر توجه به جزئیات: جزئی – کلی
- از نظر محوریت: مقصدمحور – فرآیندمحور
- از نظر یادگیری و تغییر: یادگیریمحور برای بهبود – یادگیریمحور برای بدترنشدن – فعالیتمحور برای بهبود – فعالیتمحور برای بدتر نشدن
چرا باید اهداف را تقسیمبندی کنیم؟
تقسیمبندی و نظم به ما کمک میکند تا کمتر گمراه شویم و به بیراهه برویم. تقسیمبندی اهداف هم باعث میشود تا برای هر بخش از استراتژی و برنامهریزی خود، شکل صحیحی از انواع هدف، یا ترکیبی از آنها را انتخاب کنیم. برای مثال اگر کیارش قصد دارد شاگرد ممتاز کلاس در امتحان ریاضی هفتهی آینده بشود، باید یک هدف فعالیتمحور برای بهبود انتخاب کند. یا اگر علیرضا کسبوکار تازهای تاسیس کرده است، نیازمند هدفگذاری جزئی و بر حسب زمان است.
نوع اول تقسیمبندی: تقسیمبندی از نظر توجه به جزئیات
شاید یکی از سادهترین انواع تقسیمبندی هدف، تقسیمبندی براساس میزان توجه به جزئیات باشد. به طور کلی بهجز یک یا دو استثنا، اهداف ما باید حداکثر توجه به جزئیات را داشته باشند. چرا که به جز یک یا دو استثنا، اهداف ما عموماً آنقدر نزدیک هستند که بتوان برایشان برنامهای دقیق ریخت. برای ریختن یک برنامهی دقیق هم، نیاز به اهداف دقیق و پرجزئیات داریم. اهداف جزئی به ما کمک میکنند تا در حد امکان از مسیر اصلی خودمان منحرف نشویم.
در مقابل اهداف کلی تنها به درد مراحل ابتدایی تصمیمگیری میخورند و تنها میتوانند زایشگاهی برای اهداف جزئیتر و دقیقتر باشند. به عبارت دیگر اهداف کلی شکل خام اهداف و خواستههای ما هستند که به رویا و آرزو بیشتر شباهت دارند. وظیفهی ما، بیرون کشیدن انواع هدف های جزئی از دل این اهداف کلیتر و گنگتر است. این که صحرا میخواهد به دیگران کمک بکند، هدفی کلی و غیرعملی است. حالا فعالیتهای بشردوستانه، شغلهایی که بیش از بقیه برای جامعه حیاتی هستند و… موضوعاتی هستند که او باید از دلشان اهداف جزئی خود را بیرون بکشد.
نوع دوم تقسیمبندی: تقسیمبندی از نظر محوریت
اهداف ما از نظر محوریت به دو دستهی مقصدمحور و فرآیندمحور تقسیم میشوند. سیستم آموزشی ما به طور کلی هدفگذاری فرآیندمحور را تشویق کرده و اصولاً کمتر ما را تشویق به دیدن تصویر بزرگتر و مقصدنهایی میکند. دیدگاهی که عموم ما با آن بزرگ شدهایم، رتبه، نمره، موقعیت و امثال آن را به عنوان اهداف مهم و اصلی ما، جا انداخته است. حال آن که بیش از آن رتبه، ترفیع یا هر فرآیند موفقیتآمیز دیگر، مقصد نهایی ما است که باید مسیر زندگی ما را تشکیل بدهد.
برای مثال، این که ما بخواهیم رتبهی خود را در چند کلمهی کلیدی در موتورهای جستوجو، بالا ببریم یا به رتبهی اول دست پیدا کنیم، هدفی فرآیندمحور است که اگرچه که به خودی خود، کاری مثبت محسوب میشود، بدونی هدفی مقصدمحور که آن را حمایت کند، بیفایده است. به عبارتی ما پیش از انتخاب هدف فوق، باید مشخص کنیم که میخواهیم از آن به چه چیزی دست پیدا کنیم؟ این رتبهی بهتر در موتورهای جستوجو، قرار است فروش کدام محصول ما را بهتر بکند یا آگاهی در مورد چه موضوعی ایجاد بکند؟ با پاسخ به این سوالها است که ما هدفهای اصلیتر و مهمتر خود را پیدا میکنیم.
نوع سوم تقسیمبندی: تقسیمبندی از نظر یادگیری و تغییر
این دسته از اهداف عموماً برای پیشرفت شخصی استفاده میشوند و نمونهی بارز آنها را میتوان در دانشآموزان و دانشجویان دید. اصولاً اهداف یادگیری محور، پایه و اساس شروع هرکاری هستند. چون قبل از انجام هر کار، باید فوت و فن آن را یاد گرفت. مشابه اهداف مقصدمحور و فرآیند محور، در این دسته از اهداف نیز گاهی رتبه و نمره جای یاد گرفتن را میگیرند و اهداف به بیراهه میروند.
البته که اهداف فعالیتمحور هم اهمیت خودشان را دارند. گاهی کسب رتبه یا انجام فعلی خاص، حیاتیتر از یاد گرفتن یک مبحث است. جالب است بدانید که بر طبق تحقیقات، کسانی که اهداف فعالیتمحور تعیین میکنند، دست آخر در آن فعالیتها نتایج بهتری کسب میکنند.
موضوع دیگر شیوهی تغییر مدنظر است. اصولاً افرادی که از شکست خوردن میترسند، اهدافشان را برای بدتر نشدن تعریف میکنند و معمولاً هم نتیجه میگیرند؛ یعنی حداقل یا مینیممی که در نظر دارند را کسب میکنند. از طرف دیگر افراد بلندپروازتر و کسانی که میل به بهترین شدن دارند، اهداف خود را هم در راستای بهتر شدن تعریف میکنند. شاگردان ممتاز و کارمندان برتر در بسیاری از موارد، از این دسته از افراد هستند.
برای تقسیم بندی اهداف خود به این شیوه، بهتر است از جدول زیر کمک بگیرید.
یادگیریمحور | فعالیتمحور | |
بهتر شدن | ||
بدتر نشدن |
نوع چهارم تقسیمبندی: تقسیمبندی براساس زمان
تقسیمبندی کردن انواع هدف به چهاردستهی تمام زندگی، بلندمدت، کوتاهمدت و خیلیکوتاهمدت، زمانی که قصد برنامهریزی دقیق دارید، لازم است. هدفی که ما از زندگی کردن داریم پیوسته تغییر میکند و همراه با ما بزرگ و بالغ میشود. در حقیقت اهداف زندگی تنها شکلی از انواع هدف هستند که نیازی به اسمارت بودن یا حتی چالشبرانگیز بودن ندارند. اهداف زندگی کلیترین و گنگترین اهدافی هستند که ما برای خودمان انتخاب میکنیم. این دسته از اهداف تنها به ما خط قرمزها و مهمترین ارزشهایمان را نشان میدهند.
اهداف بلندمدت درواقع دورترین زمانی که ما میتوانیم برای آن برنامه بریزیم را شامل میشوند. معمولاً اهداف بلندمدت ما کاملاً مقصدمحور بوده و اهداف فرآیندمحور پیش از خود را شکل میدهند. اهداف کوتاهمدت هم عموماً مقاصد خاص خود را دنبال میکنند که در نهایت ما را در جهت رسیدن به اهداف بلندمدت، یاری میکنند. اهداف خیلیکوتاهمدت هم در واقع همان اهداف فعالیتمحور ما هستند که همگی ارزش خود را از اهداف کوتاهمدت و بلندمدت پس از خود میگیرند.
اهداف SMART
شاید معروفترین سیستم هدفگذاری، چه در ایران و چه در خارج از ایران، سیستم هدفگذاری SMART باشد. اهداف SMART پنج خصیصه دارند که برای هر یک از انواع هدف، لازم است.
مشخص بودن (Specific)
لازمهی هر هدف اجرایی، مشخص و شفاف بودن آن است. برای این که هدفمان تا حد ممکن شفاف و دقیق باشد، خوب است سوالهای زیر را از خودمان بپرسیم.
- چه کارهایی باید انجام شود؟
- چه کسی برای آن مسئول است؟
- چه گامهایی برای رسیدن به آن لازم است؟
برای مثال «بالا بردن بازدید سایت» بیش از اندازه کلی و کم جزئیات است. در مقابل، «بالا بردن بازدید سایت تا پایان آذر با تکیه بر تبلیغات کلیکی، بهبود سئوی سایت و…» به اندازهی کافی مشخص و شفاف است که بتوان برای اجرایی کردن آن برنامهریزی کرد.
قابل اندازهگیری بودن (Measurable)
اهداف ما نیاز دارند به جز مشخص بودن، قابل اندازهگیری باشند. همانطور که در بخش انواع هدف گفتیم، اهدافی خوب هستند که جزئی بوده و شامل اعداد و ارقام بشوند. ما باید ابزار مشخصی برای اندازهگیری میزان موفقیت خود در رسیدن به هدف داشته باشیم. علاوه بر آن، باید معیاری دقیق برای اندازهگیری کردن هم داشته باشیم. این معیار و ابزار باید کاملاً متناسب با هدف ما باشند. دامی که خیلی از افراد در آن میافتند، انتخاب معیارها و ابزارهای پرطرفداری است که چندان به هدف ما مربوط نمیشوند.
مثلاً اگر رضا میخواهد میزان افزایش مخاطبان صفحهی اینستاگرامش را اندازه بگیرد، احتمالاً باید میانگین هفتگی تعداد لایکهایش را مد نظر قرار بدهد.
در دسترس بودن(Achievable)
قابل اندازهگیری و پرجزئیات بودن به ما کمکی نمیکند اگر هدف ما قابل دسترسی نباشد. اگر خوب هدفگذاری کرده باشید، در همان مرحلهی اول SMART کردن اهداف، متوجه شدهاید که کدام یک از اهدافتان از نظر منطقی اجرایی نیستند. این اجرایی نبودن میتواند مرتبط با منابع، نیروی کار، محدودیت زمانی، یا چیزهایی از این قبیل باشد.
برای مثال اگر قصد دارید در عرض شش ماه یک برنامهنویس موفق بشوید، یا میخواهید بدون هیچ سرمایهی اولیهای کافهی خودتان را تاسیس کنید، احتمالاً اهداف شما کمی از واقعیت دور و غیرقابل دسترس هستند.
مرتبط بودن (Relevant)
شما نباید هیچکاری را بدون نتیجه و خواستهای مشخص، انجام بدهید. همانطور که فعالیت بدون هدفگذاری کاری عبث و بیهوده است، هدفگذاری بدون در نظر داشتن تصویر بزرگتر و خواستههای اصلیتر، هیچگاه نتیجهی دلخواه شما را نمیدهد. در این مرحله، شما باید ببینید هر هدف تا چه اندازه در راستای خواستههای شما است.
در مثالهای قبلی، افزایش مخاطبان یا بالا بردن بازدید سایت، همه هدفی بزرگتر را دنبال میکنند و بخشی از برنامهای وسیعتر هستند. فراموش نکنید که هر هدف و فرآیندی باید از چیزی بزرگتر از خودش ارزش بگیرد و مسیری بزرگتر را دنبال بکند.
محدود به زمان بودن (Time-Bound)
تمامی موارد بالا بدون یک محدودیت زمانی، بازده مناسب ندارند. محدودیت زمانی همان چیزی است که ما را به انجام به موقع کارها وا میدارد و کاری میکند که بهرهوری خود را به حداکثر برسانیم. بدون محدودیت زمانی، کارها مدام به تاخیر میفتند و هیچچیز درست پیش نمیرود. اگر حسین قصد دارد کسبوکار خودش را راه بیندازد، باید تاریخ دقیقی برای شروع به کار، مشخص کند. در غیر این صورت مدام کار را پشت گوش انداخته و زمان ارزشمند خود را تلف میکند.
چالشهای واقعگرایانه
هیچگاه نباید بلندپروازی و واقعگرایی را مقابل هم قرار بدهیم. برای بلندپروازی نیازی نیست تا اهداف دور از دسترس و غیرممکن انتخاب کنیم. برای واقعگرا بودن هم نباید خودمان را دست کم بگیریم و به چالش نکشیم. در حقیقت همانطور که در مقالهی ده دلیل برای اهمیت داشتن اهداف ذکر کردیم، سختی هدف رابطهی مستقیمی با میزان بهرهوری ما دارد. پس اهداف ما باید برای اثرگذاری بالا، به شکل واقعگرایانهای چالشبرانگیز باشند.
اگر محمدحسین به طور هفتگی چیزی بین هزار تا پنج هزارکلمه مینویسد و حالا قصد دارد برای هفتههای آینده هدفگذاری کند، نباید هدف خود را نوشتن پنج هزار کلمه در هفته بگذارد. این هدف چالش کافی برای او را ندارد و او را به حداکثر پتانسیلش نمیرساند. از طرفی هدف هفتهای صدهزار کلمه نوشتن هم بیش از اندازه هدف بزرگ و خارج از دسترسی است. احتمالاً یک هدف واقعگرایانهی چالش برانگیز برای او، چیزی بین هشت تا ده هزارکلمه در هفته باشد.
در ضمن نباید فراموش کنید که هر چالشی پس از مدتی تکراری میشود و وجه چالشبرانگیزی خود را از دست میدهد. به همین علت هم چالشهای ما باید مدام پیشرفت کرده و سختتر بشوند.
وابستگی عاطفی به هدف
همیشه به یاد داشته باشید: کاری که دوست ندارید را انجام ندهید. البته این به معنای آن نیست که به محض کمی ملالآور شدن کارها، از آنها دست بکشید. بلکه باید هدف نهایی پشت انجام هر فعل را دوست داشته باشید. هدفی که به آن وابستگی عاطفی نداشته باشید، هدفی که تصور رسیدن به آن شما را به وجد نمیآورد، احتمالاً هدف خوبی نیست. آدم از انجام کارهایی که به اندازهی کافی نتیجهی لذتبخشی ندارند، خیلی زود خسته میشود.
سخن آخر
هدفهای ما گاهی از دل رویاها بیرون میآیند و گاهی هم از دل منطق. بیش از هرچیز مهم این است که اهداف را دست کم نگیریم و برای رسیدن به هدفهایمان، درست و خوب برنامه بریزیم. شناخت اهمیت اهداف، انواع هدف، و مهمترین خصوصیات یک هدف کاربردی، ما را در این امر یاری میکنند.